وبگاه شخصی حسین پورفرج



ابزار مداحان برایِ گریاندنِ خلق‌الله سویه‌های تراژیک زندگی اولیای الهی‌ست. هرچه این سویه‌ها پررنگ‌تر باشد، گریه گرفتن از مخاطبان‌ نیز آسان‌تر است. به حماسه‌ی کربلا و آنچه بر اهل‌بیت پیامبر(ص) رفت، نگاه کنید. این واقعه آنقدر پتانسیل تراژیک‌سازی بالایی دارد که مداحان به آسانی می‌توانند بر روی آن سرمایه‌گذاری کنند و از دوستداران آن امام همام(ع) اشک بگیرند. اتفاقی در کربلا نمانده است که مداحان از آن بهره‌برداری نکرده باشند و. .

ادامه مطلب

کتاب «میم مثل محمد(ص)»

کتابِ «میم مثل محمد(ص)» کتابی‌ست تحلیلی-انتقادی در باب شأن و شخصیت پیامبرخاتم(ص). کتابی که می‌خواهد از ساحتِ این پیام‌آور الهی غبار خرافه و گزافه را بزداید و تصویری شفاف و خردپذیری را از او به نمایش بگذارد. تصویری که اصلاً شباهت به قصه‌بافی‌های هواخواهانه و حتا سیاه‌نمایی‌های خصمانه ندارد و کاملاً بر سبیل انصاف و عقلانیت است. من در این کتاب سعی کرده‌ام تا آنجا که می‌توانم نه تحت‌تأثیر ابهت پیامبرخاتم(ص) قرار بگیرم و نه مفتون ادعاهای مروزِ ضدِ پیامبران شوم[.]

ادامه مطلب

عقایدِ معیوبِ دلچسب

"عقاید معیوب دلچسب" ناظر بر باورهای عقل‌ستیزی‌ست که دارای جنبه‌های معنابخش و امیدآور است و می‌تواند حالِ باورمندان خود را خوب نگه دارد. این عقاید نشان می‌دهد که همه‌ی باورهای کاذب از یک سنخ نیستند و میان آنها از حیثِ معنابخشی و انگیزه‌آفرینی تفاوت‌های مشهودی وجود دارد. عقاید معیوب انزجارآفرینی نیز وجود دارند که کمتر می‌توان در برابر آنها سکوت کرد و آنها را کارآمد دانست[.]

ادامه مطلب

در نقد قرآن‌شناسی سنتی

اولین ایراد این نوع قرآن‌شناسی بسیار شایع است. بگذارید نام ایراد اول را «فهم ژیمناستیکی» بنامم. مراد من از این عنوان کمی نیازمند توضیح است. هنر یک ژیمناست در چیست؟! چنین ورزشکاری می‌تواند بر روی دستان خود راه برود و یا پاهای خود را صد و هشتاد درجه باز نماید. بدن این ورزشکاران بسیار منعطف است و اصلاً به هر حالتی درآمدنی‌ست. در این ورزشکاران هر عضو بدن دارای چندین خاصیت است؛ و گویی پا در حکم دست است و دست در حکم پا[.]

ادامه مطلب

مهجوریت یا زندگی‌بخشی؛ قرآن کجا ایستاده است؟!

در دوران پسا-تفسیری قرآن کتابی‌ است برای زندگانی بهتر. در این دوران ما با قرآن پا به دنیای کنونی می‌گذاریم و این‌گونه با مختصات هستی هماهنگ می‌شویم. ما در اینجا به کاربردِ قرآن عنایت ویژه می‌ورزیم و اصلاً در بندِ تفسیر گزاره‌ها نمی‌مانیم. البته توجه داشته باشید که این دوران تماماً از دلِ نگاه روشمند به قرآن برمی‌خیزد و از این جریان نیرومند نشأت می‌گیرد. به هر تقدیر، در دوران پسا-تفسیر «قرآن به مثابهٔ کتاب زندگی» جایگزین «قرآن به مثابهٔ کتابِ نظریه‌پردازی» می‌شود[.]

ادامه مطلب

ایمان‌آباد*؛ تحلیلی بر مبنای اصناف ایمان‌ورزی سروش دباغ

ایمان به معنایِ رابطهٔ بینابینی با خدا می‌تواند برای فرد باورمند واجدِ «تجربهٔ پناه» باشد و خستگی‌های او را در کند. ما از طریق رابطهٔ بی‌تکلف با امر قدسی می‌توانیم به مأمن الهی پا بنهیم و آرامش و امنیت را دریابیم. در این مسیر برداشتن هر گامی خود به تنهایی عین رسیدن است و در دلِ خود حاملِ پشتیبانی و پناه‌یابی‌ست. فرد باورمند در برابر امر قدسی شورمندانه به راه می‌افتد و اصلاً راهش سلامت و آرامش است. ایمان در عینِ شوریدگی طمأنینگی‌ست؛ دلآرامی‌ست؛ سکینهٔ قلبی‌ست[.]

ادامه مطلب

نامسلمانان گمنام؛ اندکی با مسلمانی در جغرافیای شناسنامه‌ها

"نامسلمانان گمنام" کسانی‌اند که اگرچه اسماً مسلمانانند رسماً هیچ التزامی به باورهای اسلامی ندارند و اصلاً با آنها بر سر مهر نیستند. آن‌ها نه به ساحتِ قدسی در عالم معتقدند، نه به پیامبری پیامبر اسلام(ص) و نه اگر شیعه مسلک باشند، به امامتِ امامان شیعی(ع). "نامسلمانان گمنام" مسلمانی خود را به اجبار و از طریق تولد در جامعه اسلامی به چنگ می‌آورند و چون به بلوغِ فکری رسیدند آن را رها می‌کنند. آن‌ها مسلمانان شناسنامه‌ای‌اند و اندک ارادتی به مقدساتِ اسلامی ندارند[.]

ادامه مطلب

مسلنامی؛ (مسلمانی در کسوف ایمان و اخلاق)

مسلنامی آفتی مرموز و مخدر است؛ آفتی که به سبب خاصیت اقناع‌کننده و انفعالی خود می‌تواند رهزنِ ایمان و اخلاق باشد و دین‌ورزان را به کم راضی کند. می‌باید کمی با خدا دوست‌تر شد و خلق او را نیز بی‌نصیب نگذاشت. رابطه مسلنامان با خدا و خلق همانند رابطه‌ای پر از تعارف‌های توخالی‌ست که در عموم موارد هیچ باور و عقیده درستی در پشت آن مندرج نیست و کاملاً زبانی و لفظی‌ست. می‌باید این‌بار به جای خانه‌های مرسوم‌مان خانه دیانت‌مان را بپالاییم و ایوان این سرا را جارویی دوباره بکشیم[.]

ادامه مطلب

شباهت‌های عروضِ شعری و احکام دینی

این مجال قصد دارد به مطالعه همانندی‌ـ و البته همانندی دستوری و شاکله‌ای‌ـ دو ساحت «شعر» و «دین» بپردازد و از این مسئله پرده‌برداری کند که پایبندی به قالب‌هایِ متداول همواره جا را برایِ اصل داستان تنگ کرده است. در این نوشتار ابتدا به ساحت «شعر» توجه می‌شود و آن‌گاه به ساحت «دین»[.]

ادامه مطلب

خدا، به مثابه رازی قابل صحبت

اصولاً در ادبیات فلسفه دین خدا را "امر نامتناهی"می‌نامند. امر نامتناهی در پس پشت خود ناظر بر فراروندگی‌ای تحلیلی ـ تشخیصی است. این مفهوم نشان می‌دهد که خدا هرگز در دامِ اذهان نمی‌افتد و درک او همواره ناخالص است.

«فهمِ نهاییِ خدا» هیچ‌گاه ممکن نیست و هیچ‌گاه حاصل نمی‌شود. نامتناهی بودنِ او این آرزو را همیشه ناکام خواهد گذاشت. خدا همواره در کشاکش آرای رنگارنگ بی‌رنگ خواهد ماند و او هرگز روی بی‌نقاب خود را عیان نخواهد ساخت[.]

ادامه مطلب

خدا یکی، زن چندتایی/نقدی بر مسئله‌ی ترویج چندهمسری

این روزها بسیار از ضرورت احیای فرهنگ چندهمسری سخن به میان می‌آید و جالب اینجاست که این سخن تماماً نه از زبانِ بلهوسان،بلکه از زبان دین‌داران شنیده می‌شود.  نمی‌دانم آنها که در شیپور این مسئله می‌دمند، با چه نیتی چنین می‌کنند، اما هرچه که هست این اقدام کاملاً برآیندِ نگاهی نادرست هم به دوران گذشته و هم به زمان کنونی‌ست. خوب است این جماعت بدانند که کم و کیف نظام خانوادگی پیرو شرایط اجتماعی-فرهنگی هر دوران است و صرف قوت داشتن یک نوع خاص از خانواده دلیل بر فرادورانیت آن نمی‌باشد.

ادامه مطلب

مخاطب تنهای بادهای جهان

کتاب "نبض خیس صبح"آخرین اثر دکتر سروش دباغ در باب صاحبِ "هشت کتاب"، سهراب سپهری‌ست. ابتداً ممنونم از ایشان که این اثر گران‌سنگ را به من هدیه دادند و مرا هم‌نورد افق‌های دور کردند. امیدوارم بتوانم در این مجال اندکی شما را با این اثر خواندنی آشنا کنم و از زوایای معرفتی آن چیزکی بگویم. چنانکه می‌دانید کتاب حاضر پنجمین اثری‌ست که مستقلاً توسط این فیلسوف برجسته‌ی اخلاق درباره‌ی "پروژه‌ی عرفان مدرن" و خاصه شاعر بنام معاصر سهراب سپری به رشته‌ی تحریر درآمده و به زیور چاپ آراسته گردیده. پیشتر آثاری همچون "در سپهر سپهری"، "فلسفه‌ی لاجوردیِ سپهری"، "حریم‌ علف‌های قربت" و "آبی دریای بیکران" از این نواندیش دینی منتشر شده و در پیشگاه خوانندگان عزیز قرار گرفته. این آثار تماماً به طی طریق سالک مدرن در دوران راززدایی‌شده‌ی کنونی می‌پردازد و ما را از دل سنت به سمت اینجا و اکنون زیستن می‌آورد.

ادامه مطلب

ما دو نوع خطای روش‌شناختی شایع در عرصه‌ی دین‌شناسی‌مان داریم. اولین خطا برمی‌گردد به "مساوی‌انگاری فقه با دین". در این بخش، همه‌ی ارکان دین به فقه تقلیل می‌یابند و هرچه فقه بگوید، امر دینی‌ تلقی می‌شود. همچنین، هرچه از دسترس فقه دور بماند نیز، امر غیردینی و زدودنی. البته این خطای روش‌شناختی بیشتر در "اسلام تاریخی" قابل ردیابی‌ست و همه‌فقه‌انگاریِ دین در دوران اولیه‌ی اسلام چندان به چشم نمی‌آید.

ادامه مطلب

شما می‌گویید چندهمسری، من می‌گویم چرا چندشوهری نه؟!

مطلب من در نقد ترویج چندهمسری با واکنش‌های فراوانی مواجه شد. بسیاری از سر لطف با نظر من هم‌دل بودند، و پاره‌ای نیز زبان به نقد گشودند. از همه‌ی این عزیزان ممنونم و دست‌شان را به گرمی‌ می‌فشارم. اما در اینجا آنچه که مرا به نگارش این یادداشت تکمیلی کشاند، پاسخ به دیدگاه دوستانی‌ست که تماماً از موضعی #مردسالارانه به این مسئله درمی‌نگرند و معتقدند چندهمسری امری‌ست برگرفتنی‌. اما نکته‌ی قابل عرض: 

ادامه مطلب

اجتماعیاتجالب است. بعضا کسانی که از #چندهمسری دفاع می‌کنند و آن را دستور خدا و قرآن می‌دانند، حرکت خود را روشنفکرانه نیز می‌نامند. در نگاه ایشان "چندهمسری" حکایت از روشنفکر بودنِ آن زن/نی دارد که به همسر خود اجازه می‌دهد تا چهار بار ازدواج کند و سنت پیامبر(ص) را به اجرا درآورد. این در حالی‌ست که همین جماعت عموما با فرآورده‌های دنیای مدرن نامهربانند و آن را برنمی‌تابند. من مانده‌ام چگونه "چندهمسری" در دورانی که کاملا شاهد تغییر شکل فضای اجتماعی هستیم، نشان از روشنفکریِ اهل آن است، اما حجاب اختیاری برای زنی که به پوشش سر هیچ اعتقادی ندارد، نوعی غرب‌زدگی و علامت بی‌عفتی‌. خوب است اندکی در حوضچه‌ی اکنون آبتنی کنیم و دست از دستکاری من‌عندی واقعیاتِ اجتماعی برداریم. اگر اسلام امروز رخ می‌نمود هرگز در قرآن نه خبری از جواز چهار باره‌ی ازدواج با نِ مجرد یا بیوه بود، نه احکام اجتماعی‌ای همچون ظهار، نهادن زن در خانه و حبس ابدی او و. 

ممکن است قائلان به چندهمسری از اعتقادی بودنِ آن سخن بگویند اما آنها باز در اشتباه‌اند.قوانین و احکام اجتماعی تابع زمان و مکان صدور حکم‌اند و هیچ قدسیتی در آنها نیست.

ادامه مطلب

نقدها و نظرها-کتاب "نبض خیس صبح"آخرین اثر دکتر سروش دباغ در باب صاحبِ "هشت کتاب"، سهراب سپهری‌ست. ابتداً ممنونم از ایشان که این اثر گران‌سنگ را به من هدیه دادند و مرا هم‌نورد افق‌های دور کردند. امیدوارم بتوانم در این مجال اندکی شما را با این اثر خواندنی آشنا کنم و از زوایای معرفتی آن چیزکی بگویم. چنانکه می‌دانید کتاب حاضر پنجمین اثری‌ست که مستقلاً توسط این فیلسوف برجسته‌ی اخلاق درباره‌ی "پروژه‌ی عرفان مدرن" و خاصه شاعر بنام معاصر سهراب سپری به رشته‌ی تحریر درآمده و به زیور چاپ آراسته گردیده. پیشتر آثاری همچون "در سپهر سپهری"، "فلسفه‌ی لاجوردیِ سپهری"، "حریم‌ علف‌های قربت" و "آبی دریای بیکران" از این نواندیش دینی منتشر شده و در پیشگاه خوانندگان عزیز قرار گرفته. این آثار تماماً به طی طریق سالک مدرن در دوران راززدایی‌شده‌ی کنونی می‌پردازد و ما را از دل سنت به سمت اینجا و اکنون زیستن می‌آورد.سالک مدرن کسی‌ست که "پا را از دنیای رازآلودِ گذشته بیرون نهاده و نسبت به جهان جدید گشوده است، «خودآیینی» را برگرفته و به غایت فی نفسه بودنِ انسان باور دارد و در آن به دیدۀ عنایت می‌نگرد؛ 

ادامه مطلب

معنویت-قرآن‌شناسی سنتی چیست؟! هرگونه فهم قرآن مطابق با منطق جاودانگی آماری‌ قرآن‌شناسی سنتی نام دارد. این شیوه‌ تک تک آیات قرآن را حتمی __و البته فرادورانی__ می‌پندارد و در هر زمان و مکانی آنها را کاربردی در نظر می‌گیرد.

(۱)

اولین ایراد این نوع قرآن‌شناسی بسیار شایع است. بگذارید نام ایراد اول را «فهم ژیمناستیکی» بنامم. مراد من از این عنوان کمی نیازمند توضیح است. هنر یک ژیمناست در چیست؟! چنین ورزشکاری می‌تواند بر روی دستان خود راه برود و یا پاهای خود را صد و هشتاد درجه باز نماید. بدن این ورزشکاران بسیار منعطف است و اصلاً به هر حالتی درآمدنی‌ست. در این ورزشکاران هر عضو بدن دارای چندین خاصیت است؛ و گویی پا در حکم دست است و دست در حکم پا.

حال، کمی به عنوان آورده دقت کنید. «فهم ژیمناستیکی» فهمی منعطف است. البته این فهم فهمِ منطعف بی‌دلیلی‌ست. مراد من از «فهم ژیمناستیکی» فهم شهرِ فرنگی و آشفته است. در این فهم یک گزاره به انواع درک‌ها می‌آلاید و اصلاً مربوط به نظر نمی‌رسد.

ادامه مطلب

معنویت-این مطلب با ت و یون کاری ندارد. امیدوارم آن را له یا علیه کسی گمان مکنید و تنها ــــــ‌اگر حرف حسابی در آن یافتید،ـــــــ جدی‌اش بگیرید. اما بعد:آرزو دارم هنوز فراموش نکرده‌ باشیم که انسانیم. آری، انسان، همان که خداوند لباس کرامت بر تنش پوشید و او را بر بسیاری از خلایق فضیلت داد: "وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا". آیا تا کنون با خود اندیشیده‌اید که فضیلت ما آدمیان در برابر سایر مخلوقات در چیست؟! چه چیز در ماست که کرامت‌الهی را نصیبمان کرده و فرشتگان را به سجده‌ی ما واداشته. من که گمان نمی‌کنم این امتیاز بزرگ به خاطر پلشتی‌های نهان در ضمیر انسان و یا خشم و غضب و خون‌ریزی او باشد. هیچ عقل سلیمی انسان سفاک یا بی‌رحم را مکرم خداوند نخواهد خواند و او را مسجود ملائک به حساب نخواهد آورد. چیز دیگری باید در این آدمیزاد باشد که رشک کارگزاران هستی را برانگیزد و این موجودِ برخاسته از "صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ"را خلیفه‌ی روی زمین نماید: "وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.". آری، آدمی مکرم است اما نه به خاطر سویه‌های حیوانی و غیر‌اخلاقی خود. نه به این خاطر که به قول هابز "انسان گرگ انسان است". نه به این خاطر که می‌تواند علاوه‌بر دریدن طبیعت و حیوانات و آن سویِ سیارات هم‌نوع خود را نیز بدرد و او را به خاک سیاه بنشاند. کرامتِ انسان به این خاطر نیست که او خون‌ریزترین خون‌ریز و بی‌حم‌ترین بی‌رحم‌ است. به این نیست که به قول مشیری این موجود دو پا توانسته جنگل‌ها را بیابان و یا دستان گناه‌آلود را مطهر سازد: "صحبت از پژمردن یك برگ نیست/وای، جنگل را بیابان می‌كنند/دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌كنند/هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا/آنچه این نامردمان با جان انسان می‌كنند." . کرامت آدمی به این چیزها نیست و نخواهد بود. باور کنید آدمیانی که تصمیم‌سازان این جهان بوده‌اند آنقدر از مسیر تاریخ منحرف شده‌اند که دیگر از این موجود، پاک یک موجود بی‌آبرو ساخته‌اند. جهان ما همیشه جهانِ جنگ و جنگ و جنگ بوده و کمتر زمانی به صلح و دوستی پرداخته. آتش‌بس‌ها هم تنها فرصتی برای تهیه‌ی تدارکات بیشتر جهت جنگ‌های بعدی بوده‌اند و نقشِ اتاق ریکاوری را داشته‌اند. در شعار، همه صلح‌جویند اما در عمل اکثراً جنگ‌طلبند. بسیارند که در ظاهر با شما می‌خندند اما در باطن چشم دیدنتان را هم ندارند.

ادامه مطلب

معنویات- می‌دانیم که ادیان به زندگی پیروان خود معنا می‌بخشند. دین می‌تواند به نحوه‌ی زیستن آدمیان سمت و سو بدهد و مسیر حرکت آنها را عوض کند. من همیشه با خود اندیشده‌ام که اگر از جامعه‌ی ما این معنا‌بخشی‌های دینی کم شود، چه باقی می‌ماند؟! رک و راست بگویم که با چنین اقدامِ بازیگوشانه‌ای تمام جوامع دینی و خاصه جامعه‌ی خودمان بسیار نابهنجار و غیرمعمولی جلوه خواهند کرد و حتی قضاوت‌های‌مان بعضاً تا صدوهشتاد درجه تغییر جهت خواهند داد. در اینجا مایلم به یک نمونه‌ی ساده و قابل رویت اشاره کنم و از باقی نمونه‌ها سر بپرم. می‌دانید که پس از انقلاب بهمن 57 میان ایران و عراق جنگی هشت ساله درگرفت. هر دوی این کشورها شوربختانه مسلمان بودند و خود را جبهه‌ی حق می‌دانستند. هر دو از شعایر دینی سود می‌بردند و با اعتقاداتِ اسلامی خود به پا میدان می‌گذاشتند. جالب اینجاست که در این نبرد طولانی هم ما جان‌باختگان خود را شهید به حساب می‌آوردیم و هم آنها. هم ما خود را سپاه خدا می‌دانستیم و هم جبهه‌ی مقابل. (پرانتز باز، مطمئنا خواننده هوشمند درمی‌یابد که من در اینجا هرگز درصدد قضاوت میانِ حق و باطل نیستم و تنها برآنم تا به کارکرد معنابخشی دین در زندگی مومنان اشاره کنم، پرانتز بسته).
بله، اگر خوب بنگرید به نقش پر رنگ دین در سمت و سو بخشیدن به ابعاد مختلف زندگی پی خواهید برد. در این جنگ هشت‌ساله دین توانست به بسیاری از جنگجویان انگیزه‌ی جنگیدن بدهد و پای آنها را به میدانِ نبرد بکشاند. حتی اگر کسی به زور به جنگ می‌آمد، باز دین می‌توانست انگیزه‌ای باشد برای دوام آوردن و جان سالم به در بردن. مسکنی برای تحمل دهشتناکی ستیز وآتش.
حال، خوش دارم کمی ملموس‌تر و اندکی پی‌پرده‌تر سخن بگویم. دوباره به جنگ هشت‌‌ ساله‌‌‌ی‌مان با عراق نگاه کنید. ما در این جنگ نوجوانی داشتیم به نام "حسین فهمیده". به روایت مشهور او به دور کمرش نارنجک بست و برای جلوگیری از تانک‌های عراقی خود را به زیر آنها انداخت و با این از جان‌گذشتگی از زیاده‌خواهی دشمن جلوگیری کرد. تقریباً همه‌ی ما این داستان را شنیده‌ایم و هرگاه نام او می‌آید، به او لقب "شهید" می‌دهیم. می‌گوییم: "شهید حسین فهمیده". برای ما کسی که در راه دینش ایثار و جانبازی می‌کند، مرده نیست، بلکه زنده است؛ و در سرای پس از مرگ زندگی جاودان خواهد داشت. این معنابخشی دین است که با می‌آموزد که مجاهدان راه خدا را می‌باید شهید بدانیم و برای آنان احترام فراوان قائل باشیم.

ادامه مطلب

دانشوران-با موضوع روشنفکری دینی، با تاکید بر آراء دکتر عبدالکریم سروش"؛ به مناسبت هفتاد و چهارمین زادروز ایشان


مصاحبه‌ی اختصاصی با دکتر عبدالکریم سروش: اسلام و لیبرالیسم، قابل جمع هستند
نظریه امامت، از عبدالرزاق تا کدیور
آیا ابن غضائری معتقد به نظریه امامان به مثابه علمای ابرار بود؟ نقدی بر نظر دکتر محسن کدیور
مصاحبه اختصاصی با دکتر سروش دباغ: ازدواج سفید، از اقتضائات جهان جدید بوده و طبیعی است
خانواده ای روی آب؛ در نقد دیدگاه دکتر سروش دباغ درباره ازدواج عرفی
رویای سروشانه
چراغ‌های قرمز
حجاب دیندارانه و حجاب غیردیندارانه
بازرگان و نسل امروز‌
روشنفکری در بن‌بست
خلاصه سخنرانی استاد احمد عابدینی پیرامون حقوق زن در اسلام
خلاصه سخنرانی استاد محسن عمیق پیرامون حقوق زن در اسلام

 

دریافت 

ادامه مطلب

در کتب حدیث شیعیان امامان از همه لحاظ همچون خلقت، علم، فضل و. یکسان و همانند تصویر شده‌اند. در بحار‌الانوار آمده است:

«…إنّ فضل أوّلنا يلحق بفضل آخرنا و فضل آخرنا يلحق بفضل أوّلنا …خلقنا واحدٌ و علمنا واحدٌ و فضلنا واحدٌ و كلّنا واحدٌ… أوّلنا محمد و أوسطنا محمد و آخرنا محمد»[بحار، ج ۲۵، ص ۳۶۳]/زيد شحّام از امام صادق (عليه‏السلام) پرسيد: امام حسن (عليه‏السلام) افضل است يا امام حسين (عليه‏السلام)؟! آن حضرت در جواب فرمود: فضل اول ما به آخر ما و فضل آخر ما به اول ما برمي‏گردد …خلقت ما يكي است، علم ما يكي است، فضل ما يكي است، همه ما در پيش خدا يكي هستيم… اول ما محمد است، وسط ما محمد است، آخر ما نيز محمد است.

حدیث بالا سخت می‌تواند محل مناقشه باشد. تصویری که در این کلام از امامان شیعی ارائه شده است، بسیار عجیب به نظر می‌رسد. در ابتدا صراحتا می‌باید تردیدم را نسبت به این حدیث ابراز کنم و آن را جزو منقولات مجعول بیانگارم. چگونه امکان دارد عده‌ای انسان ـــــ‌ حتی با اذعان به اینکه جملگی امامان‌اند و شخصیت‌هایی والامقام دارند،ــــــ از هر حیث همچون علم، فضیلت، نحوی‌ نگاه به مسائل مختلف و. همسان و همانند باشند و هیچ خصیصه‌ی منحصر به فردی در ایشان یافت نشود. امامان علی‌رغم تمام آن ویژگی‌هایِ برجسته در وهله اول انسانند و هیچ دو انسانی ‌ــــ حتا اگر امام هم باشند،‌ــــــ میدانِ انسان بودن‌شان یکسان و مشابه نیست. چنین نگاهی امامان را به محصولات خط تولید یک کارخانه‌‌‌ی الهی مبدل می‌سازد و چیزی از نقش‌آفرینی یگانه و تنهای آنان باقی نمی‌گذارد. هیچ معنا ندارد که ما دست به حذفِ تفاوت‌ها و ناهمسانی‌های طبیعی و معقولِ امامان با یکدیگر بزنیم و اینگونه مرز آنها را از مابقی آدمیان جدا کنیم. اینکه بگوییم امامان ما از یکدیگر مو نمی‌زنند، چندان سخنِ روا و موجهی به حساب نمی‌آید و چیزی بر بزرگی و وجنات آنان اضافه نمی‌کند. این حرف شاید از این پیشفرض نادرست برخاسته باشد که امامان شیعه اصلاً خمیرمایه‌‌ی‌شان از ما آدمیان متعارف تعمداً و ازلاً متفاوت و دیگرگونه بوده، و خدا شخصاً خود وجودِ مبارک ایشان را دستکاری کرده است. امامان شیعی نتیجه‌ی دستکاری تعمدی خدا در آزمایشگاهِ انسان‌آفرینیِ الهی‌اند و لذا اینگونه نوعاً و وجوداً با دیگر آدمیان فاصله و مرزبندی دارند. این پیش‌‌فرض‌های تماماً قابل چانه‌زنی به وضوح در نحوه‌ی امام‌شناسی و باورهای‌ مذهبی بعدیِ ما تاثیر گذاشته و به نوعی دریافت‌های پسینی ما را به تحت‌الشعاع قرار داده.

حال، من در اینجا مایلم که به پیشنهاد طرحی پژوهشی در باب نحوه‌ی امام‌شناسی‌مان بپردازم و پا به عرصه‌ای کم‌رهرو بنهم. چرا ما نیاییم و این‌بار به جای پرداختن به شباهت‌ها به تفاوت‌ها نظر کنیم؟! و دست از همه‌یگانه‌انگاری امامان شیعی برداریم؟! نگارنده شخصاً باوردارد که امامان ما نیز می‌توانند با وجودِ تمام بزرگی‌ها و اقبال‌ناکی‌‌ها با یکدیگر دارای اختلاف عقیده باشند و نگاه‌شان در باب برخی تا بسیاری از مسائل با هم نخواند. امامان ما ربات نیستند که تنها براساس داده‌هایِ تعریف‌شده و ثابتی که خدا در ذهن‌شان تزریق کرده است در موقعیت‌های مختلف تصمیماتِ از پیش تعیین‌شده و مشخص بگیرند و لذا هیچگونه بکری و تفاوتِ نگاهی در ایشان قابل رؤیت نباشد. امام و غیرامام ندارد؛ انسان است و اختلافاتِ معقولِ مقبولِ نوعیتی‌اش. ما نمی‌باید میانِ امامان و مابقی انسان‌ها ذاتاً و نوعاً مرز قائل شویم و آنها را تافته‌‌هایی جدا بافته قلمداد کنیم. امامان اگر انسانند نمی‌توانند با دیگر هم‌مقامانِ خود مو به مو شبیه و همانند باشند و هیچ تفاوتِ حتا طبیعی‌ای در آنها یافت نشود. این شدنی نیست و اصلاً نوعی بدامام‌شناسی‌ست.
نتیجتاً من باور دارم که امامان ما می‌توانند با یکدیگر در باب موضوعات گوناگون دارای اختلافِ عقیده و ناهم‌اندیش باشند و این وظیفه‌ی ماست که نیک این مسئله را رصد کنیم. دیگر خوب است دست از نگاه‌های تجلیلی صرف برداریم و اندکی به تحلیل نیز بها بدهیم. پروژه‌ی بازامام‌شناسی ما و خاصه رصد و تئوریزه کردن تفاوت‌های علمی-معرفتی امامان با یکدیگر حقیقتاً می‌تواند پروژه‌ی جذاب و پر خوراکی برایِ سال‌ها مطالعه و بررسی مسلمانان معرفت‌اندیش باشد و به نوعی بار ما را نیز بار نماید. ما در اول قدم می‌باید بدانیم امامان پیش و بیش از هر چیز دیگری انسانند و هیچ‌ دو انسانی کاملاً در علم و فضل و چه و چه با یکدیگر یکی و یکسان نیستند.

حسین پورفرج
هشتم دیماه نودوهشت

:

امروز چشمم به غزلی بسیار زیبا از استاد و دوست عزیزم دکتر #عبدالحمید_ضیایی افتاد. غزلی که در بیت بیت‌اش احساسی ناشناخته اما آشنا داشتم. خصوصاً وقتی به مصرع اولِ بیت دوم آن رسیدم. وقتی آن را خواندم، اندکی توقف کردم. یک بار دیگر آن را خواندم. دوباره آن را خواندم. فکر کنم هشت یا نه بار آن را خواندم. گویی کسی داشت حرفِ دلِ من را می‌زد. ناگاه اشعار دیگری به ذهنم خطور کرد. دیدم چقدر این قصه سر دراز دارد:
هرجا بِگُریزم، غمِ تو زودتر آن‌جاست
از گریه پُرم، ای همه‌جا، جایِ تو خالی!(عبدالحمید ضیایی)

مولانا می‌گوید:
بگذاشتی‌ام غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است

و به قول مشیری:
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند

داستان غمِ عاشق است و فراق از معشوق. غمی که همیشه با عاشق می‌ماند و او را رها نمی‌کند. تا این غمِ وجودی دلِ عاشق را می‌گزد و روح و روان او را در تسخیر خود دارد، عشق زنده است و هیچ راه فراری از آن نیست. حتی اگر تن به سفر بدهی و از این سوی جهان به آن سویش هجرت کنی. مگرعشق همانند آثار تاریخی‌ست که مکان‌مند باشد و تو با دوری از آن، خلاص شوی. عشق همانندِ "برج ایفل" نیست که فقط در فرانسه باشد و تو با کندن از پاریس از تمامِ درد و داغ‌های عاشقانه‌ رهایی یابی. غمِ عشق تا عاشق هنوز بر عهد و پیمان خود است، غمِ عشق است و هیچ راه گریزی از آن نیست. به قول سعدی:
ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

در پایان شما را به خواندنِ غزل زیبای عبدالحمید ضیایی دعوت می‌کند:

در باد وَرق می‌خورَد این دفترِ خالی
این غفلتِ مشهور به تقویمِ جَلالی
هرجا بِگُریزم، غمِ تو زودتر آن‌جاست
از گریه پُرم، ای همه‌جا، جایِ تو خالی!
هرگز شده دریا برَوَد دیدنِ رودی؟
دیدار من و عشق؟ چه بیهوده‌خیالی!
جز توتِ لبان تو ـ که آن نیز حرام است ـ
در باغ خداوند، ندیدیم حلالی!
خوب ‌است همه‌چیز و به‌کام ‌است شب و روز
ای عشق! به جز دوریِ تو نیست ملالی
این قافیه‌بازیّ و گرفتاریِ الفاظ
ما را به کجا می‌برَد این بی‌پَر و بالی.

حسین پورفرج
بیست وهفتم آذرماه نودوهشت

منزلت و اعتبار هر کسی را باید وفق اخلاق و منشِ انسانی او سنجید. نه پستِ مدیریتی می‌تواند ملاکِ مناسبی برای این ارزیابی باشد، و نه لباس یا ظاهر شخصی. ما در جامعه‌‌ی خود قشری داریم به نام یا . کسی که به قول مشهور لباس پیامبر(ص) به تن دارد و مبلغ و آموزگار دین در عرصه‌ی عمومی‌ست. ون ما اگرچه تنها به دین قناعت نکرده‌اند و پا به میدان ت، اقتصاد، علم، ورزش و. نیز گذاشته‌اند، اما بیشتر ایشان را به نام دین می‌شناسند. در نگاه کلی، عموماً عوام ون را انسان‌هایی باسواد، اخلاقی و متدین می‌دانند و کمتر با عینک بدبینی به این جماعت درمی‌نگرند. به قول متعارف، ون همه خوب‌اند، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
البته، گمانم این است که این نحوه‌ی قضاوت باید پیشینی و برآمده از عادات مألوف باشد. این خوب‌انگاری و منزلت‌تراشی برایِ ون محصولِ خود شخصیت و منشِ فرد فارغ از لباس و ظاهر او نیست، بلکه بلعکس، برآمده از نحوه‌ی پوشش و عوامل صوری‌ دخیل است. ما عادت کرده‌ایم که همیشه بر اساس فرعیات و امور حاشیه‌ای دست به قضاوت و داوری بزنیم و اینگونه است که دچار اشتباه می‌شویم. در ادامه این نکته را نیز باید گفتم که همیشه نباید یک روی سکه را دید و روی دیگر را دست‌نخورده به جا گذاشت. همانگونه که خوب‌انگاری و منزلت‌تراشی عادت‌واره‌ی صوری نسبت به ون می‌تواند عینیت داشته باشد، عکسِ قضیه‌ی نیز می‌تواند. یعنی بسیاری از عوام بدون شناخت و تنها با نگاه کردن به لباس این جماعت حکم به بی‌سوادی، بداخلاقی و ریاکاری ایشان می‌کنند و اینگونه دچار حب و بغض می‌شوند. نه نگاه اول درست است و نه نگاه ثانی. برای ارزیابی عیار علمی، اخلاقی و دینی ون باید به جای لباس و شکل ظاهری توجه‌مان را معطوف به منش و روشِ آنها در زندگی کنیم و خوبی و یا بدی ایشان را وفق شخصیت‌شان بسنجیم. هرچند که خود این دوستان نیز با من باید همنظر باشند که نحوه‌‌ی رفتار مردم با این قشر بیشتر وفق لباس و ظاهرشان تعیین می‌شود واین نحوه‌ی پوشش نقش تعیین‌کننده‌ای در شکلِ رابطه و حتی زبانِ گفتگو با ایشان دارد. به فرض، اگر عمداً ون روزی لباس طلبگی خود را بر تن نکنند و مثلا با کت و شلوار در جامعه ظاهر شوند، آنگاه متوجه‌ی این تفاوت رفتارها خواهند شد و .
بنابراین، نوع پوشش افراد می‌تواند در موضع‌گیری و سرنوشت ما و خود آن افراد تاثیر بگذارد و تمام معادلات را برهم بزند. گمان نکنید که قضاوت‌ِهای پیشینی ما در باب ون همیشه به نفعِ آنها تمام شده‌ است. با اطمینان می‌توان گفت که این قضاوت‍‌های حب و بغضی گاهی این جماعت را هم متضرر کرده و به آنها نیز خسارت زده. در کل، ما باید بیآموزیم که دیگری را وفق اخلاق و انسانیتِ او مورد ارزیابی قرار دهیم و به لباس و ظاهر او نگاه نکنیم. کسی که ریش و یا لباس بلند دارد، نه امام‌زاده است و نه شیطان رجیم. او نیز انسان است و باید به اخلاق و منش او درنگریست.

حسین پورفرج
سی‌ام آذرماه نودوهشت

کریستین بوبن در کتاب کوچک‌اش «فراتر از بودن» به بیانِ نهفته‌هایی از همسر از دست رفته‌اش می‌پردازد که حقیقتا خواندنی‌ و تامل‌برانگیز است. او در این اثر بارها از زنی(همسرش، ژیسلن) سخن می‌گوید که نمادِ آزادی‌ است و عشق. نه تنها عشق به بستگان و مصنوعاتِ شخصی انسانی؛ بلکه عشق به همه چیز. بوبن معتقد است عشقی که در خودش فرو برود و به بیرون از خود راه نیابد، عشق نیست، حال می‌خواهد مقدس‌ترین مقدسِ تاریخ هم باشد، خوب باشد. او می‌گوید عشق ابدی‌ست و حتی "مرگ هم نمی‌تواند آن را به سرقت ببرد".
«فراتر از بودن» کتابی‌ست که در آن منظره‌‌های حیرت‌انگیز برای تماشا بسیارند. یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های این اثر برمی‌گردد به داستان ژیسلن و ماجرای خریدن خانه‌ی دفینه‌ای. خانه‌ای که البته دو طالب دارد و از قضا کسی دیگری زودتر از او آن ملک را خریده است. همسر بوبن بسیار مصر است تا آن خانه را به چنگ آورد و به دلخواه خود دست یابد. اما.
شاید با خود بگویید کجای این مسئله جالب است. جالب است اگر کمی به قول خود بوبن بر روی قلب کسانی که دوستشان دارید، زندگی کنید: "به نظر من ما انسان‌ها بر روی کره‌ی زمین زندگی نمی‌کنیم. بلکه سرزمین واقعی ما، قلب کسانی است که به آنها علاقه داریم". بله، روایت زیر تنها یک روایت ساده از خریدن خانه توسط دو نفر متفاوت نیست. بلکه، روایت دو نوع نگاه متضاد به هستی‌ست. نگاهی که جهان را مادی و تجاری می‌بیند، و نگاه دیگری که آن را معنوی و عاشقانه. خانه، می‌تواند نمادِ هستی باشد. کسانی چون ژیسلن هیچگاه جهان را خشک و بی‌روح نمی‌یابند و از آن سویه‌های دلانه‌‌اش را تفریق نمی‌کنند. هستی برای آنها پر است از زیبایی و چشم‌انداز‌های لطیف. حتی در دل آنچه آهنین و زمخت است.

به خواندن این بخش از کتاب "فراتر از بودن" شما را دعوت می‌کنم:

"سال آخر زندگی‌ات بود که تصمیم به خریدن خانه‌ی دفینه‌ای گرفتی. در دهکده‌ات، پناه‌گاهت سنت اندراس، خانه‌ی مورد علاقه و مطلوبت را می‌یابی، ولی نمی‌توانی وارد آن شوی، زیرا مشتری دیگری چند لحظه قبل از تو آن را خریداری می‌کند. تو از صاحب خانه می‌خواهی که معامله‌اش را با آن شخص فسخ کند.
برای این مسئله، دادگاه تشکیل می‌شود.
مراحل قضاوت به کندی پیش می‌رود.
مرتب با صاحب خانه تماس می‌گیری و از شدت علاقه‌ات به آن خانه برایش حرف می‌زنی.
تویی که مال و منال دنیایی برایت اهمیت نداشت.
بار اولی بود که این چنین بی‌وقفه و تا آخرین لحظه برای چیزی مبارزه کردی. در مورد این خانه، با لحنی جنون‌آمیز سخن می‌گویی حتی مشکلات خانه را برایت مطرح می‌کنند. این که باید برق‌کشی شود و زمستان‌ها در مسیر خانه برف سخت و سنگین می‌بارد. اما تو پاسخ می‌دهی:
«درست است، اما آیا شما آن رز وحشی را در کنار دیوار دیده‌اید؟! یا ملایمت هوا را در بالکن احساس کرده‌اید؟! نسبت به این باغچه‌ی کوچک روی سراشیبی، احساس خاصی ندارید؟!».

و چقدر این پاره گفتار به تعابیر سهراب سپهری نزدیک است:

"من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم/من صدای نفس باغچه را می‌شنوم/و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می ریزد/ و صدای سرفه روشنی از پشت درخت/عطسه آب از هر رخنه سنگ/چکچک چلچله از سقف بهار/و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره تنهایی/و صدای پاک، پوست انداختن مبهم عشق/متراکم شدن ذوق پریدن در بال/و ترک خوردن خودداری روح/من صدای قدم خواهش را می‌شنوم.".

حسین پورفرج
چهارم دی‌ماه نودوهشت

امروز همکارم فیلمی از خیل جان‌باختگان سانحه‌ی هوایی اوکراین را به من نشان داد. من تا دیدم فیلم مربوط به این حادثه‌ی دلخراش است، چشم‌هایم را از تماشا یم و به او گفتم، نمی‌خواهم ببینم. در دل گفتم: نباید گذاشت چشم‌های‌مان به تماشایِ تلخی‌ها عادت کند. چشم‌ها، سزاوار زیبایی‌اند. با خود این شعر فریدون مشیری را می‌خواندم که:

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام
زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم . !

من حتی طاقت نداشتم نگاهی به تصاویر منتشره از پیکر ژنرال سلیمانی عزیز بیاندازم. او با تصمیم گستاخانه و نابخردانه‌ی رئیس جمهور وقت امریکا ترور شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. تماشای پیکر او روح مرا می‌آزرد و دلم را می‌سوزاند.

بله، نباید بگذاریم چشم‌های‌مان به مناظر سیاه و تاریک خو کند و اینگونه تنگ شود. اگرچه جهان پر از تلخی‌ست، اما هنوز زیبایی‌ها فراوانند. تماشای صحنه‌های تراژیک می‌تواند روح آدمی را بخراشد و روان او را شکنجه دهد.

در این شرایط باید بسیار هوای کودکان را داشت. این‌ تنها فیلم‌های سینمایی نیستند که محدودیت سنی دارند. سویه‌های تراژیک و سیاه زندگی نیز چنینند. نباید گذاشت کودکان خصوصا چشم‌شان به حوادث ناگوار هستی بیفتد و لذا آسیب ببیند. آنها معصومند و تنها باید از هر نفسی که می‌کشند، لذت ببرند.

حسین پورفرج
هجدهم دی‌ماه نودوهشت

پرده‌ی اول: قدیمی‌ها ضرب‌المثل معروفی داشتند که امروز نیز بسیار پر کاربرد است. "وقتی برای کسی حادثه‌ای تلخ پیش می‌آمد و او از لحاظ مادی متضرر می‌شد، همه می‌گفتند: خدارا شکر که تنت سالم است؛ ضرر مالی جبران شدنی‌ست اما ضرر جانی هرگز!".

پرده‌‌ی دوم: سیل خانه و کاشانه‌ی بسیاری از هم‌وطنانمان را به کام خود کشید و چیزی از آن باقی نگذاشت. بسیاری از ما در دل خود و یا علناً به سیل‌زدگان ابراز همدردی کردیم و گفتیم: خدارو شکر که تن‌تان سالم است و این خسران صرفاً مالی‌ست. مال و منال به هیچ کس وفا نکرده و نمی‌کند. جانتان را عشق است و.

پرده‌ی سوم: مردم ما حال به خود می‌نگرند و اینبار خطاب به خود _ و نه به سیل‌زدگان‌_ می‌گویند: خدارو شکر که ما از سیل‌زدگان نیستیم، گرانی و فوران بی‌منطق قیمت‌ها پیش‌کش‌مان. آخر که چه؟! روزی که پایین می‌آیند؟! قرار نیست که گوجه‌فرنگی همیشه کیلویی ده هزار تومان باشد. پراید با این کیفیت و امکانات شصت میلیون تومان؟! خدارو شکر که حداقل خانه‌ی‌مان را آب نبرده و می‌توانیم در کنار یکدیگر نان در آب خیس کنیم و زنده بمانیم.

پرده‌ی چهارم: مسئولان به شرایط نگاه می‌کنند و با دیدنِ این وضعیت با خود می‌گویند: خدارو شکر که سیل آمد و مردم کم و بیش مشکلاتِ اساسی زندگی‌شان را فراموش کردند. چه خوب شد! سیل باعث شد که مردم کمتر به جان‌مان نق بزنند و کمتر زبان به گلایه بگشایند. خدا پدرومادر باران را بیآمرزد با این باریدنش. با این آتیشی که سوزاند. ما که خانه‌ی‌مان امن است، بی‌خیال بقیه. چه خوب شد که سیل آمد و مرد سرشان به آن گرم شد. سیل خسارت هم که بزند، باز مردم هستند. جیب مردم باید برای مردم خالی شود؛ چرا نشود؟! ما مگر کم مشکل داریم. یک گوشه‌ی کار را نیز خودشان بگیرند. و.

فرجام: می‌بینید. حتی سیل هم می‌تواند برای خیلی‌ها رحمت الهی باشد. ضمن همدردی با سیل‌زدگان عزیز کشورم، مردم سایر نقاط را نیز دریابید. قرار نیست که همه‌ی خانه‌‌ها را سیل ببرد تا دریابیم بعضی‌ها نیاز به کمک دارند و با سیلی صورت‌شان را سرخ نگه می‌دارند.

حسین پورفرج
بیست و چهارم دیماه نودوهشت

هر از چندگاهی حادثه‌ای تراژیک در ایران اتفاق میفتد. "حادثه‌ی پلاسکو"، "زله‌ی کرمانشاه"، حادثه‌ی "کشتی سانچی"، "حملات تروریستی در مجلس و اهواز"، "سیلِ گلستان، شیراز و سیستان و بلوچستان" و. . اتفاقات تلخی که جان عزیزان ما را گرفته، و ما ایرانیان را به سوگ نشانده.
وقتی به حواشی این حوادث خوب درمی‌نگرم، به "واکنش‌های عوامانه‌ی مسئله‌شده‌ای" می‌رسم که نمی‌توانم از آن ساده عبور کنم. بگذارید نام این واکنش‌ها را "تفکرات دائی‌جان ناپلئونیِ بومرنگی" بنامم. مراد من از این اصطلاح: الف)شیوع و عمومیت یافتن توهم توطئه/ ب)در میان بدنه‌ی عوام جامعه/ ج) نه به نفع حاکمیت در برابر دشمنان خارجی/ و د) بل، به ضرر حاکمیت در شرایط اضطراری‌ست. بله، وقتی به حواشی این حوادث ناگوار نظر میفکنم خوب ردپای این واکنش‌های برگشتی و توهمی را درمی‌یابم و آن را تبیین‌پذیر می‌دانم. واکنش‌های ناموجهی که تماماً از دل باور‌های نادرست و غلط بالا‌دستیان به بدنه‌ی جامعه‌ی ایران _آنهم ظرف چند دهه_ انتقال یافته و البته علیه‌ی آنان به کار آمده. آنها که با تاریخ متأخر به خوبی آشنایند، تصدیق می‌کنند که چقدر از ابتدای انقلاب تا امروز اینگونه تفکرات دائی‌جان ناپلئونی و دیگرستیز در میان ما رواج داشته و از دهان این و آن خارج شده. اینکه فلان اتفاق توطئه‌ی فلان کشور خارجی‌ست، و یا بهمان خراب‌کاری نتیجه دخالت بیگان است، نمونه‌ی روشنی‌ست بر این مدعا.
چنانکه آوردم بارشِ اسیدی این تفکرات توهمی بدنه‌ی عظیمی از جامعه‌ی ایران را مبتلا به سرطانِ "افکار دایی‌جان ناپلئونیِ بومرنگی" کرده و در برابر بانیانِ آن سربرافراشته. خوب به یاد دارم وقتی ساختمان پلاسکو بر اثر آتش فروریخت بسیاری می‌‌گفتند که این ساختمان را خودشان از بین بردند تا مرگ فلان ت‌مدار را پوشش دهند؛ و البته بماند که در خصوص همان ت‌مدار نیز این گمانه‌ها کم نبود. خود شما بنگرید که در خصوص زله‌ها‌ی پیشین و خصوصاً زله‌ی کرمانشاه چه تفکراتی وجود داشت. اینکه این تکان خوردن‌های زمین نتیجه‌ی پروژه‌ی هارپ آمریکاست، خود نمایان‌گر چنین مسئله‌ای‌ست. و نیز گفتن ندارد که در خصوص حادثه‌ی سانچی تفکر بسیاری این بود که این کشتی حامل مواد نظامی به عزیمت کره‌ شمالی بوده و هرگز جنبه‌ی تجاری نداشته. و.
بنابراین، سخت باور دارم که چنین تفکراتی در آینده شیوع بیشتری خواهد یافت و اگر بالادستیان ما به فکر نیایند کار سخت‌تر هم خواهد شد. بهتر است به جای فرافکنی‌هایِ ی معترف به خطاهای ریز و درشت خود باشیم و هی توپ را به زمین دیگران نیاندازیم.


حسین پورفرج
1398/10/25

اگرچه این بیماری جدید، کرونا-کوئید 19 بلای جان ما شده است، حقیقتاً می‌تواند درس‌آموز نیز باشد. کمی از بیرون به رفتار این ویروسِ قدرت‌مند درنگرید. حتماً نکاتِ جالب توجهی را درخواهید یافت.

من در اینجا سعی خواهم کرد به مهمترین نکته‌ی مثبتِ  این «رفتارِ کرونایی» بپردازم و آن را بیان کنم. البته وقتی می‌گویم «رفتار کرونایی» تصور نکنید که من این ویروس را همانند انسان‌ها هوشمند یا ذی‌شعور‌ می‌دانم و معتقدم که چنین بیماری‌ای می‌تواند خردمندانه تصمیم بگیرد. خیر، منظور من از به‌کارگیری چنین اصطلاحی این است که ما انسان‌ها به عنوان موجودات عاقل و صاحب تفکر باید در کنش و واکنش‌های اجتماعی_فرهنگی خود همانند این ویروس رفتار کنیم و اینگونه در قد و قامت نام‌مان ظاهر شویم.

و اما بعد:

از درس‌های بیماری کرونا (والبته مهمترین درس‌اش) بی‌طرفی و خویِ عدالت‌خواهانه‌ی آن است. چنانکه به عیان می‌بینید، ویروس کرونا دوست و دشمن، کاخ سفید و حوزه علمیه‌ی قم، میخانه و مسجد و چه و چه نمی‌شناسد و اگر کسی نکات بهداشتی را رعایت نکند، حتماً به آن مبتلا می‌شود. به قول بعضی‌ها این ویروس بسیار عدالت‌طلب است و پارتی‌بازی در کارش نیست. مگر عدالت‌طلبی همان آرزوی دیرین ما در جامعه‌ی انسانی نبوده. مگر اینهمه دادگاه و مانیفست و سازمان جهانی برای اشاعه و همه‌گیری این موهبت در نگرفته و نشر یا تأسیس نشده. کاش همه‌ی انسان‌ها و خصوصاً ت‌مدارن می‌آموختند که همانند ویروس کرونا در قبال یکدیگر به عدالت رفتار کنند و هرگز از عواقب آن نهراسند. نگاه نکنند که فرد خاطی چه منزلت یا دین و مذهبی دارد و یا به کدام نهاد یا فرقه‌ی متفرقه وصل است. عدالت بورزیم (که این به قول قرآن به تقوا نزدیکتر است).

«رفتار کرونایی» به ما می‌آموزند که خرافه و چسبیدن به تعصبات بی‌دلیل فرقه‌ای-مذهبی از کمترین ارزشِ عملی برخوردار نیستند و خیلی زود برباد‌ می‌روند. بله، وقتی پای عمل به میان می‌آید، سستی و بی‌پایگی چنین باورها و باورداشت‌هایی برملا می‌شود و بی‌اعتباری آنها را بر آفتاب می‌افکند. ما آدمیان باید بدانیم که عقل و عقلانیت در نتیجه‌ی اشتباه محاسباتی خدا در خلقت آفریده‌های خود، به ما اعطا نشده و حتماً هوشمندانه و با دلیل صورت پذیرفته. ما واجدِ قوه ادارکیم و باید از آن بهره بگیریم. «رفتار کرونایی» به اهمیتِ عقلانیت و سستی باورهای خرافی تذکار می‌دهد و به ما می‌آموزد که عاقل باشیم، خرافه‌پرست.

نهایتا‌ً «رفتار کرونایی» حامل این پیام است که نجات و رهاییِ آدمی در نتیجه‌ی ‌رعایتِ ارزش‌های مربوطه، ـــ در قبال بیماری از طریق مراعات نکات بهداشتی و درمانی، و در قبال هستی از طریق پایبندی به مواهب اخلاقی و انسانی،‌ـــ به دست می‌‌آید و اینگونه به منصه‌ی ظهور می‌رسد. در اینجا برای هیچکس بی‌جهت نوشابه باز نمی‌کنند و به قول شاعر «مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد».


 

با آرزوی سلامتی برای همه جهانیان و جهان‌مان.

حسین پورفرج

سیزدهم اسفندماه نود و هست


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اقتدار ملی دانلود رایگان کتاب چگونه هر کسی (شخصی) را عاشق خود کنیم؟ فاروق رضوان تفریحات سالم همه چیز 2 Jennifer گلبن افرا doros8 نگاهي به اسم او بهار